دل هر ذره را که بشکافيآفتابيش در ميان بيني
هرچه داري اگر به عشق دهيکافرم گر جوي زيان بيني
جان گدازي اگر به آتش عشقعشق را کيمياي جان بيني
از مضيق جهات درگذريوسعت ملک لامکان بيني
آنچه نشنيده گوش آن شنويوانچه ناديده چشم آن بيني
تا به جايي رساندت که يکياز جهان و جهانيان بيني
با يکي عشق ورز از دل و جانتا به عيناليقين عيان بيني
که يکي هست و هيچ نيست جز اووحده لااله الاهو