عزیزی میگفت: با نامزدم سوار ماشین شدیم. مثل همیشه آلبوم "بال در بال"
روی ضبط بود. زخمه های تار لطفی بلند شد و سایه شروع کرد:
«ارغوان! شاخه همخون جدا مانده من!
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا یا گرفتهست هنوز؟...»
نامزدم پرسید: این کیه داره دکلمه میکنه؟
چند لحظه سکوت کردم. گفتم: پیامبر غزل نوی ایران! سایه!
کسی که هشتاد سالشه ولی حتی تو و دوستای تحصیل کردت هنوز نمیشناسینش.