سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  |   خانه
اوقات شرعی

ساز خاموش

ارغوان! (دوشنبه 87/9/25 ساعت 6:18 عصر)

عزیزی می‏گفت: با نامزدم سوار ماشین شدیم. مثل همیشه آلبوم "بال در بال"
روی ضبط بود. زخمه های تار لطفی بلند شد و سایه شروع کرد:
«ارغوان! شاخه همخون جدا مانده من!
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی‏ست هوا یا گرفته‏ست هنوز؟...»

نامزدم پرسید: این کیه داره دکلمه میکنه؟
چند لحظه سکوت کردم. گفتم: پیامبر غزل نوی ایران! سایه!
کسی که هشتاد سالشه ولی حتی تو و دوستای تحصیل کردت هنوز نمی‏شناسینش.



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: حامد عبداللهی سفیدان

  • نظرات دیگران ( )

  • یک عاشقانه آرام (جمعه 87/9/15 ساعت 7:55 عصر)

    نمی‏دانم تا حالا اسم نادر ابراهیمی به گوشت خورده یا نه. شاید در این چند ماه که از وفاتش می‏گذرد، اسمش را شنیده باشی. باز هم همان حکایت همیشگی، کسی می‏میرد و تازه...

    اگر بخواهیم نویسنده‏ای را بشناسیم -البته تا جائی که به ما مربوط می‏شود- باید به نوشته‏هایش سری بزنیم.
    در بین آثار این گیله مرد، دو اثر درخشش خاصی دارند یکی «بار دیگر شهری که دوست می‏داشتم» و دیگری «یک عاشقانه آرام».
    حرف بی‏ربطی نگفته‏ایم اگر این دو کتاب را مانیفست نادر ابراهیمی بدانیم.

    نمی‏دانم خوره چه کتاب‏هایی هستی! اصلا کتاب خور هستی یا نه؟ ولی هر چه هست «یک عاشقانه آرام» را از دست نده.
    این کتابی است که به نظرم سالی یکی، دو بار باید خواند. خصوصا در این زمانه که آنچه می‏بینیم دیوار است؛ این کتاب پنجره‏ای در پیش چشمانمان باز می‏کند.

    مرحوم نادر ابراهیمی در این کتاب با شستن چشمهایت، زندگی را چنان ساده اما زیبا نشان می‏دهد که خواننده را بار دیگر به زندگی و واقعیت‏های زیبای آن باز می‏گرداند.

    «یک عاشقانه آرام»، حکایت یک زندگی ساده، زیبا، امید بخش و رو به حرکت است.

    می‏دانم چه‏قدر مواظب وقت خودت هستی که مبادا لحظه‏ای را به بطالت بگذرانی!!! اما قول می‏دهم بعد از خواندن این کتاب از وقتی که صرف کرده‏ای راضی خواهی بود.



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: حامد عبداللهی سفیدان

  • نظرات دیگران ( )

  • چراغ رنجور (چهارشنبه 87/9/6 ساعت 8:47 عصر)

    این روزها از فرهنگ نوشتن کار سختی شده است. خصوصا برای آدم کم‏سوادی مثل من. اما این کار وقتی سخت‏تر می‏شود که بخواهی از فرهنگ بنویسی ولی قلمت را به بازی سیاست آلوده نکنی.
    به راستی چرا؟ سوال سختی نیست اما پاسخ آزار دهنده‏ای دارد.

    چه تلخ می‏اندیشیم که حتی یک بار در هیچ حوزه‏ای، حضور مستقل فرهنگ را نمی‏بینیم.
    نمی‏دانم. شاید فرهنگمان بسان آب قلیلی است که هنوز به حد کر نرسیده و به محضی که قطره‏ای از سیاست درونش می چکد، تمام آن نجس می‏شود؛‏ یا این سیاست است که چنان قدرتمند و با‏نفوذ است که بر آب کر هم چیره می‏شود و رنگ و بو و مزه‏اش را عوض می‏کند.‏ گرچه هر وقت سخن از فرهنگ
    ایرانی - اسلامی به میان می‏آید، سینه چاکان بسیاری از هر طیف و حزب و جناح پیدا می‏شوند؛ اما زمانی که برای قدم برداشتن برای همین فرهنگ لازم است این قدم را بر روی سلیقه‏های حزبی و جناحی بگذارند، پا پس می‏کشند و سر  در لاک خود فرو می برند و باز  روز از نو، روزی از نو. شعار است و شعار.
    تا زمانی که شاغول درستی و کژی، سیاست باشد، نه‏تنها خانه فرهنگ آباد نخواهد شد که دیوارهای اقتصاد و دیانت هم تا ثریا کج خواهند رفت.

    چاره‏ای دیگری نیست جز اینکه یا با شرایط حاضر بسازیم و آرام بسوزیم؛ یا عطای این فرهنگ را به لقایش ببخشیم. راه‏حل اخیر را اگر بخواهیم هم نمی‏توانیم؛ چون ایرانی هستیم و دلبستگی های ملی و مذهبی داریم. می‏ماند همان راه‏حل همیشگی، سوختن و ساختن.

    اما ای کاش طوری بسوزیم که کور سوی این چراغ رنجور قصه پرداز شب ظلمانی‏مان باشد.



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: حامد عبداللهی سفیدان

  • نظرات دیگران ( )

  • در لفافه (چهارشنبه 87/9/6 ساعت 7:22 عصر)

    حتما این ضرب المثل را شنیده اید که «با حلوا، حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه». من فکرمیکنم این جمله ایرانی الاصل نیست! می پرسید چرا؟
    خوب ما در طول چندین سال ثابت کرده ایم که با تکرار ذکر حلوا اگر چه طعم حلوا نمی چشیم اما دهانمان شیرین می شود.یا میتوانیم با ضمیمه کردن اذکار دیگر مثل قند و شکر و فرهنگ دوستی و هنر نزد ایرانیان است و بس و... این شیرینی لذیذ را به دیگران بچشانیم. اگر چه دهان خودمان ملس بماند. چون هدف خدمت به مردم است!!



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: حامد عبداللهی سفیدان

  • نظرات دیگران ( )

  • اعتذارنامه (سه شنبه 87/9/5 ساعت 6:34 عصر)

    بابا چرا شلوغش می کنید؟ خب نشد دیگه!! نمیدونم! وقت نکردم، گرفتار بودم، توی ترافیک گیر کرده بوم، مجروح بودم!! یا هر چیزی که این روزا بهم دیگه میگیم. بالاخره نتونستم وبلاگمو به روز کنم.

    البته از بس پیگیری زیاد است و خواننده های مطالب قبلی تشویق و تعریف کردن که مجبور شدم بازم ادامه بدم!!!

    ولی نه دیگه! مشغله هام مثل اینکه دست از سرم برداشتن و رفتن سر یه بنده خدای دیگه رو بخورن! از امشب دیگه در خدمتم.

    دوستان از این به بعد میتونن هر هفته شنبه ها از مطالب درر‏‏بار و گهربارم کمال استفاده رو بکنن!

    ولی اگه پیشنهاد یا حداقل (جهنم) انتقاد نکنید‍، بازم از این مطالب محروم خواهید شد!



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: حامد عبداللهی سفیدان

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    فردا شکل امروز نیست
    عکس‏های سیاه و سفید
    مرمت
    یک نوشته عامه‏پسند
    [عناوین آرشیوشده]