سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  |   خانه
اوقات شرعی

ساز خاموش

قرمزته! (سه شنبه 87/12/20 ساعت 9:38 عصر)

داور سوت را زد. باز هم قرمز و آبی مساوی کردند. دیگر از این همه مساوی هم خسته شدیم.
چند جا کار داشتم. زود شال و کلاه کردم و زدم بیرون. از دور یک پیکان دهه شصت می‏آمد. سوارش شدم. سر زنبیل‏آباد که رسیدیم دو طرف خیابان مامور بازار بود. وقتی تاکسی به فلکه صفاییه رسید انگار به پادگان رسیدیم. هر چهار گوشه‏اش چندتا مامور و سرباز با باتوم ایستاده بودند. به راننده گفتم: امروز خبریه؟ پیرمرد بی‏حوصله تمام خستگی‏اش را روی دنده ریخت و گفت: نه، واسه بازی امروزه. اگه بازی برنده داشت طرفداران تیم برنده می‏ریختن بیرون.
رفتم توی فکر. یاد روز‏هایی افتادم که تیم‏ملی بازی حساسی را می‏برد و مردم توی خیابان‏ها بزن و بکوب -البته از نوع مجازش- راه می‏انداختند.

از من می‏پرسید، می‏گویم تیم‏ملی و قرمز و آبی بهانه‏اند. ما تنها منتظر زنگ تفریحیم. از صبح تا شب سه شیفته جان می‏کنیم تا شاید یک تکه نان حلال دست اهل و عیالمان بدهیم. شب هم جعبه نه چندان جادویی را روشن می‏کنیم و سر برنامه‏های طنزش که به جز طنز همه چیز دارند می‏نشینیم تا شاید چند دقیقه بخندیم و بگوییم مردم شادی هستیم. از شب تا صبح هم کابوس اقساط عقب مانده بانک و اجاره این ماه و قبض آب و برق می‏بینیم.
ولی وقتی تیم مورد علاقه‏مان می‏برد. بهانه خوبی پیدا می‏کنیم تا چند هورای هزاران نفری بکشیم. من تا حالا تجربه نکرده‏ام ولی فکر می‏کنم وسط خیابان با چند صد نفر هموطن از ته دل خندیدن، مزه دیگری داشته باشد.
ولی با این همه مامور، چه کسی جرات دارد حتی تنهایی بخندد؟                                                                                                                                               



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: حامد عبداللهی سفیدان

  • نظرات دیگران ( )

  • میل ندارم ولی گرسنه‏ام (یکشنبه 87/12/11 ساعت 6:2 عصر)

    نمی‏دانم تا حال شده به مهمانی مجللی دعوت شوی و پیش‏غذا‏ها طوری سرگرمت کنند که فکر غدای اصلی نکنی؟ یا اگر هم فکرش را کنی از بس خورده‏ای حالت از غذا بهم بخورد. وقتی هم مهمان‏ها غذا  می‏خورند تو شرمنده از مهمان و میزبان فقط نگاه کنی؟

    فکر می‏کنم ما در زندگی این چنین هستیم. گاهی خورده علم‏ها چنان سرگرممان می‏کنند که فکر می‏کنیم از دانشگاه هستی فارغ‏التحصیل شده‏ایم. حال آنکه در یک طرف پهنه جهان هستی و در طرف دیگر ابدیت ما ایستاده است. در این میان کدام را دریافته‏ایم؟ شاید‏هیچکدام.
    نمی‏دانم تو چه فکر می‏کنی ولی تولستوی می‏گوید: بشر هنوز دق‏الباب این دانشگاه را می‏کند و رخصت ورود می‏طلبد.



  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: حامد عبداللهی سفیدان

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    فردا شکل امروز نیست
    عکس‏های سیاه و سفید
    مرمت
    یک نوشته عامه‏پسند
    [عناوین آرشیوشده]